دختر کوروش - داستان کوتاه: نوروز در ده هزار سال بعد

منوی اصلی
لوگو
پشتیبانی



هزار عکس

آرشیو
خرداد 1389
شیدسچپج
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        


جستجو
تبادل بنر
Iran XM SEO
چت با مدیر
لینک دوستان
تبلیغات
چت روم

IP شما
Iran IP View

تبلیغات
هزار عکس

پادشاه ایران جمشید ، شب بیست و نهم اسفند، در خواب دید ایران را آذین بسته اند اما هیچ کس را نمی شناخت . آدمها تن پوش دیگری داشتند .
همه می دویدند ، یکی گفت اینجا چرا ایستاده ای ؟ ! جشن نوروز بزودی فرا می رسد باید آن را با خویشاوندانت پاس بداری !
جمشید با تعجب گفت فردا جشن نوروز را آغاز می کنم ! چرا امروز می دوید ؟
آن مرد گفت جمشید ده هزار سال پیش این جشن را بر پا نمود ! زودتر به خانه ات رو که خویشاوندانت چشم به در دارند !
جمشید از خواب پرید و فهمید جشن نوروز جاودانه است .
او نوروز را به روشنی و بزرگی برگزار نمود و در آنجا رو به ایرانیان کرد و گفت اگر شدنی بود هر روز را نوروز می نامیدم ...
نوروز ماند چون همراه بود با سرشت آدمیان و طبیعت همانگونه که ارد بزرگ می گوید : نوروز ایرانیان ، فرخنده جشن زمین و آدمیان است و چه روزی زیباتر از این ؟

نوشته شده توسط ملودی در چهارشنبه 5 خرداد ماه سال 1389 و ساعت 02:57 AM | 0 نظر