۱- بچگی و شیرینی زندگی : بچه که بودم در آغوش مادرم خنده های صدا دارم زبان زد بود، خاکی بودیم،همه دهاتی بودیم و هستیم، لذت بخش بود، از همان ۲ سالگی بیرون بودم، بالا درخت ها و افتادن هام…سر شکستن هام به قدری زیاد شده بود که دیگه مادرم احساس می کرد کله ام آهنی شده است،یکی از معلم های دبیرستان آقای جعفری شکسته های سرم را شمرد و ۱۷ آثار حکاکی در سرم به چشم می خورد، هیچ وقت به خاطر آثاری که سرم باقی بود نباید کچل میکردم. حتی ابرو من هم آثاری از شکستگی داره ادامه مطلب…
۲- دوران راهنمای و آغازی برای مدنیت : دوره راهنمایی دوره خیلی عجیبی بود، خیلی عجیب،هیچ وقت یادم نمیره همون اول که وارد مدرسه راهنمایی شدم شگفت زده شده بودم به چهره ها نگاه می کردم با خودم می گفتم وای چه قدر زمان می کشه تا من همه این ها رو بررسی کنم شخصیت ها، نگاه ها، خنده ها، واکنش ها رو بفهمم ادامه مطلب…
۳- لحظه لحظه تا فرار از مدرسه: دوران راهنمایی هم گذشت، و من در مدرسه ای به نام : “دکتر علی شریعتی” ثبت نام کردم، گویی به آزادی بیشتری دست یافته بودم، دیگر مدیران مدرسه و معلم ها برادرانم را نمی شناختند، دوستی نداشتم و همه چیز تازه بود و نو!. دیری نکشید که تمام اصول و خط های قرمزی که برای خودم تعیین کرده بودم رو رد کردم، همه مدرسه دوست و یار من بودند، این دوران را که اول و دوم دبیرستان را در بر می گرفت ، شعر ها و نثرهای کوتاهی هم داشتم که امروز با همه آن سبکها بیگانه ام.
۴- فقر و آزادی : دل خوش بودم، به اطراف که نگاه می کردم، ماشین می دیدم، دوچرخه می دیدم، حتی فرغون می دیدم،من هم آرزو می کردم یه فرغون داشته باشم تا توش سوار بشم و یکی منو برونه و کیف کنم. لاستیک ها دوچرخه ها رو پیدا می کردیم با چه چوب که از درخت می کندیم لاستیک رو هم می روندیم